ناهماهنگ



کرم_ worm_زرد و پلاستیکی رو کوک میکنم‌.

و میذارم رومیز .جیر جیر کنان میره صاف میشه و جمع میشه تا میرسه به رومیزی و بعدش درجا میچرخه .

داداش میگه گمونم تا دو سال دیگه بیشتر ایران نباشم.ینی نباشیم!

میگم پس تصمیمتونو گرفتین !میگه آره .

میگم منم واسه بچه ات از این اسباب بازیا پست میکنم!

تموم تصورش از عمه !میشه یه کرم زرد که روی زمین میلوله .!

بغض ‌‌‌.

میگه مگه تو نمیخواستی بری؟

میگم ایران!تمدن اسلامی؟ .بازگشت به دوران اوج ؟علوم انسانی بومی؟

فقط نگا میکنه!

خب ؟فاطی !What r u going 2 do?

.

گر شوق به دریا زدنت نیست از این پس

بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ !

داداش تموم زندگیمه!و دور بودن ازش مث کابوس.!مگه میشه روزی رو تصور کرد ک با لگداش از خواب بیدار نشم!یا زنگ زدنای ساعت ۳ نصفه شبش !که فقط فوت میکنه.یا پیشنهادش واسه خوردن سیب ساعت ۴ صبح .!و فاطی فاطی گفتن های پیاپیش که آدمو تا مرز جنون میبره .!


یه جوری داغونم.

که پناه بردم به قانون مدنی خوندن!

فک کنین؟

کار از حافظ و سعدی و بیدل گذشته .

و فک کنم این صحنه بی بدیل ترین صحنه تاریخ باشه که یه روز یببینین یه دختر چشم تو چشم ماده ۱۹۰ داره زار میزنه!

.شرایط صحت عقد!

گاهی لازمه صدای شکستن زانوهاتو از ته قلبت بشنوی تا بفهمی هیچ کس هیچ وقت  هیچ آدم عادی و غیر معصومی !قرار نیس واسه درست کردن این شرایط داغونت بیاد!یا بهتربگم هیچ کس قرار نیس دستتو بگیره و بلندت کنه!یا نه حتی !حتی تر!مراعات کنه و از روی نعش بیجونت رد نشه لااقل و جای کفشاشو روی قفسه سینه ات حک نکنه !اما تو هنوز زنده ای و نفس میکشی!

و اگه این حال خراب یه نتیجه داشته باشه و اون آشتی کردن من با کتابای قانونم باشه .معامله ی خوبیه!خیلی خوب!

سر درد چی میگه؟


 

"خسته که میشی !مشغله ذهنیت که زیاد بشه! سر کسایی حرصتو خالی میکنی که هیچ ربطی به داستانت ندارن.نه دلیل خستگیتن.نه دلشون میخواد تو خسته باشی ‌‌.!اتفاقا اونام به اندازه کافی خستن.راستشو بخواین بذارید صریح بهتون بگم!کی تو این دنیای امروزه روز خسته نیس؟؟؟"

ادامه مطلب

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

 

شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

 

مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 

همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

 

به مرگی آسمانی فکر کن محکم قدم بردار
به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت

فاضل نظری 

 


دکتر فرمودند ویروسی آمده در این حوالی .

که نیمدانم شخص ملعونش آدم را به چندین و چند درد و گرفتاری مبتلا مینماید!

خلاصه آن که مادرمان تا متوجه این داستان شد به خواهرمان تلفن زد که به خاطر کودک در راهش این طرف ها آفتابی نشود .!القصه حس یک بیمار قرنطیه ای داریم که از قضا گویی سرراهی بوده است .

مادر بزرگ مهربانمان وقتی فهمید ویروس داریم راهی خانه عمه مان شد و ضمن خداحافظی تلفنیشان مان _چون بیمشان میرفت ویروس ناجنس ما به طریق صوت تلفن هم بهشان منتقل شود_فرمودند که به خاطر خودمان میرود چون ما خودمان بهتر میدانیم که مادربزرگمان بدمریضی هستند و چنانچه بیمار شوند به قول خودشان وبال گردنمان میشوند .و نمیدانم چرا با این فرار ضایعشان هنوز از پشت تلفن اصرار میورزیدند که ما را چشم حسود و بدخواه زمینگیر کرده !

طبیب ماهر ما فرمود که میتواند برایمان گواهی ور به مهرشان را تسلیم نمایند تا از رفتن به مدرسه معاف باشیم .اما ما عرض کردیم که بردن گواهی برای ما افت دارد .!ما دانشجو هستیم .ایشان چشم گرد کرد به ریخت و قیافه مان و گفت پس چرا آنقدر کودک به نظر میرسیم؟از آن لحظه به بعد حس میکنیم که اگر چنانچه تا به آن لحظه چشم بدخواه و حسودی چشممان نزده بود از این پس این فرض از فروضِ مفروض در علت بیماری ما قطعا به شمار می آید .!

با عنایات سرم نمیدانم چه الان بهتر هستیم .!

گمانمان میرود فردا نتوانیم به دانشگاه برویم البت پدرمان فرمود که یحتمل تا بعد از ظهر دردمان درمان میشود و سن ما دیگر  از این بچه بازی های ابلهانه گذشته است!

مادرمان هم هی راه میرود و به برادرمان میگوید طرف ما نیاید .!

ما حس میکنیم مادرمان مارا دوست ندارد .!شاید او حوصله پرستاری از چند بیمار را ندارد .نمیدانیم .

هر چه هست ما ایشان را دوست داریم .اما از بعد ازظهر کذا مظنون شدیم که نکند طبیب در لفافه به والدین ما فرموده وبایی چیزی گرفته ایم!!!و ما حالیمان نشده .!اینک هم ما فرزند بیمار و رنجور را در خانه رها نموده رفتند به جهت شب نشینی خانه اقوام!و ما سودا زده !!!به سرمان خطور کرده نثری هزیان گونه به سبک قاجار مکتوب کرده به یادگار بگذاریم .

فی النهایه اینکه مواظب خودتان باشید تا ویروس های بدکردار به جانتان نیوفتد !

جانتان سلامت 

بدرود!


عاشقانه هامونو مثل یه قصه بنویس 

خوندنش با دل و جون سطر به سطرش بامن !

+قشنگه این تیتراژه !

.

میگن داستانت پیچیده است!

من پیچیده ننوشتم.

شما پیچیده خوووندییییین!

رها کنین خودتونو .

داستانم فقط از منطق محض پیروی نمیکرد .نیازی نبود ذهن خودتونو درگیر این کنین که حتما یه دلیل دووور منطقی برای اتفاقات پیدا کنین!

+حالم خوش نبود والا مییییکوووبیدم تو دهنشووون!ایراد پی رنگ و فلان و بیسار هم بره به جهنمممم!

‌‌

استاد میگه اگه بخوای با نقد اینطوری‌برخورد کنی .بهتره داستاناتو تو دفترچه خاطراتت بنویسی و یه قفل گنده بزنی روش .!

البته اینو به من نگفت به یکی از بچه ها گفت !

ولی !بر این حال و روز ذهنی من قشنگ صدق میکنه!

.

رنج فراق هست و امید وصال نیست.

!

هزیان های یک مریض تب کرده که به اصرار مامانش راهی کلاس داستان نویسی شده امروز !


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی پیش نمایش قالب پرتال کتاب صوتی آونگ درآمد از اینترنت و ارز دیجیتال و بیت کوین و ... عکس انیمه | پیک انیمه | PicAnime زنان زایمان دلنوشته های وحید کیاپور گروه های آموزشی شهرستان کلاله دانلود کتاب ارگانیک هاااااا