کرم_ worm_زرد و پلاستیکی رو کوک میکنم.
و میذارم رومیز .جیر جیر کنان میره صاف میشه و جمع میشه تا میرسه به رومیزی و بعدش درجا میچرخه .
داداش میگه گمونم تا دو سال دیگه بیشتر ایران نباشم.ینی نباشیم!
میگم پس تصمیمتونو گرفتین !میگه آره .
میگم منم واسه بچه ات از این اسباب بازیا پست میکنم!
تموم تصورش از عمه !میشه یه کرم زرد که روی زمین میلوله .!
بغض .
میگه مگه تو نمیخواستی بری؟
میگم ایران!تمدن اسلامی؟ .بازگشت به دوران اوج ؟علوم انسانی بومی؟
فقط نگا میکنه!
خب ؟فاطی !What r u going 2 do?
.
گر شوق به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ !
داداش تموم زندگیمه!و دور بودن ازش مث کابوس.!مگه میشه روزی رو تصور کرد ک با لگداش از خواب بیدار نشم!یا زنگ زدنای ساعت ۳ نصفه شبش !که فقط فوت میکنه.یا پیشنهادش واسه خوردن سیب ساعت ۴ صبح .!و فاطی فاطی گفتن های پیاپیش که آدمو تا مرز جنون میبره .!
درباره این سایت